![]() |
صفحه نخست | دانشکده | علامه سيد مرتضي عسکري |
تأليفات علامه عسکري(ره) |
مقالات | انتشارات | پايان نامه ها | کتابخانه | ارتباط با ما |
امام رضا عليه السلام
امام در عصري از مدينه به طوس خوانده شد که حرکت علمي و
فلسفي و ترجمه کتب يوناني و هندي به زبان عربي آغاز شده بود و يک
نوع فضاي باز بر محيط خراسان حاکم بود. برخلاف دورههاي قبل، پس از
مأمون و واثق، اين فضاي باز، بسته شد و در عصر متوکّل، فضاي فکري
کشور بُعد واحدي را به خود گرفت و تا قرنها اهل حديث بر افکار
خلفا و ديگران حاکم گشتند.
در آن عصر، گرايشهاي فکري غالب بر جامعه را، چهار گروه بر عهده داشتند، درحالي که هيچکدام از آنها با روش و تفکر علوي موافق نبود، اينک اشارهاي به اين گرايشها: 1. نقل گرايي مطلق اين گرايش يکي از گستردهترين گرايشهاي زمان آن حضرت را تشکيل ميداد و خراسان بزرگ آن زمان، مرکز حديث بود، و لذا ميبينيم چهار نفر از نويسندگان صحاح ششگانه از خراسانِ آن زمان برخاستهاند: الف. محمد بن اسماعيل بخاري(196 - 256) مؤلف صحيح بخاري که از بخارا برخاست و در همانجا نيز به خاک سپرده شده است و قبر او بالاي کوهي قرار دارد و مزار عموم است. ب. مسلم بن حجاج نيشابوري(201 - 261) مؤلف صحيح مسلم. ج. محمد بن عيسي ترمذي(209 - 279) مؤلف سنن ترمذي. د. احمد بن شعيب بن علي نسأي(215 - 303) مؤلّف سنن نسائي. نويسندگان دو کتاب ديگر يکي ابو داود سجستاني(202 - 275) برخاسته از سيستان امروز و ديگري ابن ماجه قزويني(207 - 273) برخاسته از قزوين است. هنگامي که امام هشتم به نيشابور رسيد، محدثان نيشابور و حومه آن به استقبال حضرت آمدند و همگان قلم و دوات و کاغذ آماده کردند که حديثي را از آن حضرت شنيده، بنويسند. و حضرت آن حديث معروف را براي آنان گفت که به حديث سلسلةالذهب معروف است. اين گروه قدرت عظيمي در منطقه خراسان و نقاط ديگر داشتند. آفت اين گروه آن بود که عقل را کنار زده و از اين گذشته نسبت به قرآن نيز عنايت چنداني ابراز نميکردند، و ما، در آينده مناظره آن حضرت را با يکي از محدّثان يادآور خواهيم شد. 2. عقلگرايي شکي نيست که اسلام براي عقل ارزش قائل شده و گواه روشن آن اين است که ماده عقل 49 بار با صيغههاي مختلفي در قرآن وارد شده ولي حجيت عقل براي خود، قلمرو محدودي دارد، و بيشترين ديدگاه عقل، مربوط به مسائل حسن و قبح است که در سايه آن ميتوان اصول عقيدتي و حقوقي را پيريزي کرد، و نيز برخي از احکام شرعي را نيز استنباط نمود ولي عقلگرايان دوران حضرت، گروه معتزله بودند که کمتر به نقل توجه ميکردند و با انديشههاي عقلاني خود بسياري از آيات و اصول اسلامي را تأويل مينمودند. مثلاً چون معتقد بودند که مؤمن گنهکار اگر بدون توبه بميرد، در آتش مخلّد(هميشگي) است، آيات مربوط به شفاعت را از فاسقان برگرفتند و متوجه پاکدلان و مؤمنان ساختند، و نتيجه گرفتند که شفاعت، ترفيع درجه افراد بيگناه است نه آمروزش گناهان. اين گروه بر فکر و انديشه مأمون حکومت ميکردند و خردورزي مأمون نيز مايه دلخوشي آنان بود، و لذا در سال 212 مأمون را واداشتند که از محدثان اقرار بر حدوث(خلق) قرآن بگيرد. بيشتر محدثان عصر مأمون که معتقد بر عدم حدوث قرآن بودند، از راه تقيه، حادث بودن کتاب را پذيرفتند ولي چند نفر که در رأس آنان «احمد بن حنبل»بود، رنج و زندان را بر تقيه ترجيح دادند. 3. افکار اديان پيشين در حالي که اکثريت مردم منطقه خراسان را مسلمانان تشکيل ميدادند، ولي بر اثر آزادي نسبي انديشه در عصر مأمون، گروهي از علما و دانشمندان شرايع پيشين ياد شده در زير نيز با طرح شبهاتي محيط را مسموم ميکردند، و در بيان انديشههاي خود کاملاً آزاد بودند و لذا امام در احتجاجات خود تنها با دو گروه پيشين مواجه نبوده، بلکه با نمايندگاني از اين گروهها نيز مباحثه کرده است: الف. مسيحيان به نمايندگي «جاثليق» (رئيس اسقفها). ب. يهود به نمايندگي «رأس الجالوت». ج. زرتشتيان به نمايندگي مؤبد بزرگ «هيربد». د. صابئان به نمايندگي «عمران صابي». هـ. برهمنان. البته مناظره آن حضرت اختصاص به منطقه خراسان نداشته، بلکه در مسير خود در بصره نيز با ارباب مذاهب مناظره و احتجاجاتي داشته است. 4. نهضت ترجمه گرايش چهارم از گرايشهاي موجود در عصر آن حضرت را نهضت ترجمه کتابهاي يوناني به زبان عربي تشکيل ميداد. نهضت ترجمه در عصر امويان آغاز شد، ولي در عصر عباسيان به اوج خود رسيد، و دارالحکمه در بغداد براي همين موضوع تأسيس شد، و اين مرکز بزرگترين کتابخانه دوران عباسي بود که عمده آن را کتب رومي و يونان باستان تشکيل ميداد و همچنان به حال خود باقي بود تا به دست مغول ويران گشت. مسلما ترجمه اين کتابها آن هم بيقيد و شرط و بدون نقد و ردّ، اثر سوئي در افراد ساده و مبتدي ميگذارد. البته اطلاعرساني، بسيار خوب و لازم است، زيرا در سايه تضارب افکار، افقها روشنتر و حقايق بازتر ميگردد، اما نبايد اطلاعرساني، يکطرفه و آن هم بدون نقد و تحليل صورت بگيرد، ما نيز در عصر خود گرفتار چنين نهضت ترجمهاي هستيم. هر نوع کتابي در هر موضوعي بدون قيد و شرط تحت عنوان اطلاعرساني چاپ ميشود، درحالي که برخي از کتب بايد با نقد و تحليل در اختيار جوانان قرار گيرد. ترجمه کتابهاي طبّي يا علوم تجربي چندان لطمهاي بر فرهنگ اسلام وارد نميسازد، اما ترجمه کتابهاي کلامي و فلسفي يا روانشناسي و جامعهشناسي، بيآسيب نيست، و همين کار سبب شده بود که در عصر حضرت رضا عليهالسلام برخي از افکار به خاطر همين ترجمهها مسموم گردد. امام عليهالسلام در چنين فضايي وارد طوس ميشود، و مأمون اصرار ميورزد که جلسات مناظره را تشکيل دهد و امام عليهالسلام نيز شرکت کند. او از تشکيل اين مناظرهها، يکي از دو هدف را تعقيب ميکرد و هر دو هدف در صورت تحقق به خلافت و قدرت او استحکام ميبخشيد زيرا: اگر امام عليهالسلام در برابر اين دانشمندان گوناگون از فِرَق مختلف پيروز ميشد، براي مأمون برگ برندهاي بود، زيرا ثابت ميکند که فردي را براي ولايتعهدي برگزيده که داراي چنين علم و دانش است و به خانوادهاي پيوسته است که چنين فضايل و مناقبي دارند. و اگر امام عليهالسلام در اين مناظرات شکست ميخورد، در اين صورت مقام و موقعيت امام در انظار مردم مخصوصا ايرانيان که سخت به اهل بيت عصمت علاقه داشتند، پايين ميآمد و از علاقه مردم به او کاسته ميشد، و اين نيز براي مأمون برگ برندهاي بود. سرگذشت مذاکره او با سليمان مروزي شاهدي بر هدف دوم است. سليمان مروزي عالم مشهور علم کلام در خطه خراسان بود. مأمون او را گرامي داشت و انعام فراواني داد و سپس به او گفت: پسر عمويم علي بن موسي عليهالسلام از حجاز نزد من آمده است، و او علم کلام(عقايد) و دانشمندان اين علم را دوست دارد، اگر مايلي روز ترويه(هشتم ماه ذيالحجه) نزد ما بيا و با او به بحث و مناظره بنشين. سليمان که به علم و دانش خود مغرور بود، گفت: اي اميرمؤمنان! من دوست ندارم از مثل او در مجلس تو در حضور جماعتي از بنيهاشم سؤال کنم، مبادا از عهده برنيايد و مقامش پايين آيد، من نميتوانم سخن را با امثال او زياد تعقيب کنم! مأمون گفت: هدف من نيز چيزي جز اين نيست که راه را بر او ببندي، چرا که من ميدانم تو در علم و مناظره دانا هستي! سليمان گفت: اکنون که چنين است مانعي ندارد، در مجلسي از من و او دعوت کن و در اين صورت مذمتي بر من نخواهد بود!(1). اين مناظره با قرار قبلي ترتيب يافت و امام عليهالسلام در آن مجلس سليمان را سخت در تنگنا قرار داد و تمام راههاي جواب را بر او بست و ضعف و ناتواني او را آشکار ساخت. اينک ما، در اينجا برخي از مناظرات آن حضرت با اهل حديث و اهل کتاب را ميآوريم: مناظره آن حضرت با ابو قرّة ابو قرّة که يکي از محدثان معروف عصر آن حضرت بود، به حضرت عرض کرد: در حديث آمده است که خدا رؤيت و کلام را بين دو پيامبر تقسيم کرده است. تکلّم را به موسي داده و رؤيت را به حضرت محمد صلياللهعليهوآله يعني با موسي سخن گفته و خود را به پيامبر صلياللهعليهوآله نشان داده است. امام فرمود: - هرگاه اين گفتار صحيح است، پس چه کسي از جانب خدا اين آيه را براي انس و جن آورده است: «لا تُدرکهُ الأبصارُ و هو يدرِکُ الأبصار و هُو اللّطيفُ الخَبِيرُ»(2). «ديدگان، او را در نمييابد (اما) او ديدگان را در مييابد و او لطيف و آگاه است». «يعْلمُ ما بَينَ أيدِيهِم و ما خَلفَهُم و لا يحيطُونَ بِه عِلما»(3). «او آنچه را که پيشرو و پشتسر آنهاست، ميداند ولي آنان او را با دانش خود در نمييابند». «و ليسَ کَمِثله شيء...»(4). «چيزي مانند او نيست...». آيا آورنده اين آيات، جز حضرت محمد صلياللهعليهوآله است؟ ابو قرّة: درست است. امام هشتم: چگونه مردي به سوي مردم ميآيد و به آنان ميگويد: من از جانب خدا آمدهام و شما را به پيامهاي او دعوت ميکنم و خدايي را که از طرف او آمده است، چنين توصيف ميکند: ديدگان، او را در نمييابند» و «هيچ فردي با علم خود، او را در نمييابد» و «براي او نظير و مانندي نيست»، آنگاه بگويد من او را ديدهام و آگاهانه بر او احاطه جستهام و او به صورت انسان است. آيا خجالت نميکشيد؟ بيدينان نتوانستند او را اينگونه به تناقضگويي متهم سازند، و اين که او از جانب خدا چيزي بگويد، و بعد خلاف آن را براي مردم بازگو کند(5). مناظره امام با مسيحيان امام در اين مناظره با جايي ميرسد که به جاثليق، بزرگ مسيحيان زمان ميفرمايد: اي نصراني، به خدا سوگند ما به آن عيسي ايمان داريم که ايمان به محمد صلياللهعليهوآله داشت، ولي تنها ايرادي که به پيامبر شما عيسي داريم، اين بود که او کم روزه ميگرفت و کم نماز ميخواند! جاثليق ناگهان متحير شد و گفت: به خدا سوگند علم خود را باطل کردي
و پايه کار خويش را ضعيف نمودي، و من گمان ميکردم تو اعلم
مسلمانان هستي! جاثليق: به خاطر اين که ميگويي عيسي ضعيف و کمروزه و کمنماز بود، درحالي که عيسي حتي يک روز را افطار نکرد و هيچ شبي را بهطور کامل نخوابيد و صائمالدهر و قائمالليل بود. امام عليهالسلام : براي چه کسي روزه ميگرفت و نماز ميخواند؟ جاثليق فرو ماند و نتوانست جوابي بدهد، زيرا اگر ميگفت براي خدا، با ادعاي الوهيت عيسي عليهالسلام که اعتقاد رسمي مسيحيان زمان او به شمار ميرفت، ناسازگار بود(6). ما، در اينجا به دو نمونه از احتجاجات امام عليهالسلام اشاره کرديم، براي تفصيل بيشتر به کتاب «احتجاج طبرسي» و کتاب «عيون اخبار الرضا» مراجعه شود. چيزي که اکنون بايد از آن درس بگيريم، روش امام عليهالسلام در زندگي است، درست همان گرايشهاي چهارگانه عضر حضرت رضا عليهالسلام در زمان ما نيز هست. 1. سلفيهاي وهابي که بر حديث تکيه ميکنند و شنيعترين عقايد را وارد اسلام ميسازند، تا آنجا که رؤيت خدا در روز قيامت و تجسيم و جبريگري و تکفير همه طوايف از اصول آنهاست. 2. معتزله هر چند منقرض شدهاند و از ماتريدي جز پوستهاي باقي نمانده، ولي عقلگرايي غربي بر انديشه مسلمانان سايه افکنده است. گروهي نيز معتقدند عقل فردي يا عقل جمعي جايگزين شريعت اسلام گردد، و به تدريج جاودانگي احکام اسلام را زير سؤال بردهاند، تو گويي ميخواهند بگويند عمر حکومت اسلام به پايان رسيده است. 3. تبليغ رسانههاي گروهي و مطبوعات، کار خود را انجام داده و گروهي را با فريبکاري به دام مياندازند. 4. ترجمه کتب به عنوان اطلاعرساني در حال افزايش است، و هيچ قيد و بندي براي اين ترجمهها نيست. مسئولان مطبوعات نظام نيروي کافي براي کنترل اين نوع آثار ندارند و از طرفي حقوق بشر آلت دست رسانههاي غربي قرار گرفته و هر نوع ممانعت از انتشار افکار الحادي را مغاير با آن دانسته و مسئولان را مرعوب ميسازند. در چنين شرايطي که دگرگون کردن اين اوضاع بر ما ممکن نيست، بايد آيندهسازان حوزه با سلاح علم و دانش و فلسفه و کلام مجهز گرديده، و منطق را با منطق پاسخ بگويند. ما نه عقلگراي مطلق هستيم و نه نقلگراي مطلق، بلکه از هر دو، در محدوده خاص خود بهره ميگيريم. تفکيک خرد از شريعت، يک نوع اشعريگري، بلکه سلفيگري است. اگر چنين انديشهاي ريشه اسلامي داشت، پس چرا قرآن همواره به تعقل و انديشيدن دعوت ميکند و به مسلمانان ميآموزد: «قُل هاتُوا بُرهانَکم إن کنتُم صادقين»(7). شعار ما شعار قرآني است که ميفرمايد:«و قال الّذين اُوتوا العلمَ و الإيمان»(8). بنابراين در حوزه علميه قم بايد از عقل و نقل بهره گرفت و متکلماني مناظر، مسلح به سلاح علم و اخلاق پرورش داد، و آئين اسلام را يک آيين عقلاني و در عين حال آسماني معرفي کرد. امروز گروهي مدعي تفکيک حوزه ايمان از حوزه علم هستند، و سرانجام ميگويند: دين يک امر قلبي و روحي و رواني است، با عقل سر و کار ندارد، حوزه عقل مربوط به ايمان و تدين نيست. اين سخن درست نسخهبرداري از انديشه مسيحي است که ميگويد بايد به تثليث ايمان آورد و علم و عقل را به آن راه نيست و از اين طريق ميخواهند بر تناقضها واشکالات کتب عهدين سرپوش بگذارند. ايماني که قابل اثبات با عقل و خرد نباشد، و فقط يک نوع دريافت قلبي باشد، فاقد ارزش بوده و قابل اثبات نخواهد بود، و پيوسته دچار کشمکش خواهد شد، فردي مدعي الهام بوده و فرد ديگر منکر آن خواهد شد. از خداوند بزرگ توفيقات برگزار کنندگان اين بزرگداشت را خواهانم. پي نوشتها: 1. صدوق، عيون اخبار الرضا، ج1، ص 179 - مجلسي، بحارالأنوار، ج49، ص 177 - طبرسي، احتجاج، ج2، ص 178. 2. انعام: 103. 3. طه: 110. 4. شوري: 11. 5. طبرسي، احتجاج، ج2، ص 186. 6. همان، ص 203 - 204. 7. بقره: 111. 8. روم: 56. منابع مقاله: مجله، درسهايي از مکتب اسلام، شماره 11، سخنراني حضرت آيةاللّه
سبحاني؛ |